مالک رضایی
عشق ،مفهومی فراتر از والنتاین
اطلاع راقم این سطور از مناسبت والنتاین چندان قابل توجه نیست اما این مقوله در شکل و محتوایی متعالی تر از آن با فرهنگ و ادبیات ما بیگانه نیست . به جرات می توان ادبیات ما را ادبیات عشق نامید .
بزرگانی چون مولوی و حافظ و ...به حق تعلیم دهندگان عشقند و به قدری در این دریای بیکرانه سخن گفته اند که شرح و بیانشان ناتمام مانده است .تو گویی که درد عاشق بر خلاف درد عالم از زمانی به زمان دیگر منتقل گشته است .
کسانی مانند مولوی به قدری پا فراتر نهاده اند که واژه ی عشق را مترادف با خدا دانسته اند .
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست؟
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
باری ،سخن از این مقوله ناتمام است و علت عاشق ،ز علتها جداست و عشق اصطرلاب اسرار خداست.
عاشقی گر زین سر و گر زان سراست
عاقبت ما را بدان سر رهبر است
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت ،چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت و شرح عشق و عاشقی را هم عشق گفت....